معرفی رمان
ژانر :اجتماعی، عاشقانه، معمایی
خلاصه:
این داستان درباره مردیست که از همه کس و همه چیز بریده؛ خودشو توی عمارتش مخفی کرده. مرد سخت و سنگدلی که اجاره ورود به عمارتو به کسی نمیده. به جز لکلکها…
اما دست تقدیر، گذشته رو دوباره براش رقم میزنه
پی نوشت: داستان از روی واقعیت است
مقدمه:
تو گریختی این بار نماندی، عاشق نشدی و من پشت تمام این دیوارهای بلند و مرمرین ماندم.
تو رفتی، بریدی، شکستی و من پشت تمام این شیشههای زلال و خاکی ماندم
میگویند: زن که شاعر میشود یک جای کارش میلنگد. یک چیزی سرجایش نیست شاید عشق، شاید زندگی و شاید تو!
اما اینبار منم؛ مرد تنهایی که در عمارت و دیار تو پشت تمام پنجرهها و تمام دیوارها عاشق شده. اینبار من ماندم و عطر تنت، اینبار چشمهایم را به عمارت و لک لکهای عاشقت میدوزم.