معرفی
ژانر: معمایی، عاشقانه
خلاصه: لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی “بانوی ایرانی”، به جرم قتل دستگیر میشود.
بازپرسِ او، مردیست در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد.
دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی خون به مشام میرسد…
*رمان “لیلای مجنون” سال ۹۶ به پایان رسیده و درحال حاضر، در نُهمین مرحله بازنویسی است!
*داستان نسخه نُهم و نسخه اولیه، با تغییرات زیادی در سوژه و محتوا ارائه خواهد شد.
مقدمه:
قرار نبود در همین چند سطر اول، نوشتهام را بیالودم به فضای سیاه روزگارم و سالهای بلوایی که با آن دست و پنجه نرم میکردم.
نه من آشوب میخواستم، و نه نوشتههای به تحریر درآمده از پهلوی دومی که هدفش عناد با مبانی مذهبی بود، اما ترجیح میداد سیاست را به قول خودشان دچار “اغتشاشات” نکند.
در این تاریکی روزگار و سرسختی مردم و سرکوب هر از چندگاهی، آشوبهایشان، خیلی سخت است دل دادن و دل باختن! اما خب… آدم عاشق را چه به فهم سختی راه؟
قصدش که مشخص باشد، چشمانش کور شده و فقط بوی پیرهن یوسف است که بیناییاش را باز میگرداند!
من هم همین بودم… کور شده بودم انگار! میان پریشانی حال ملتم و شعار و اعتراضات، بین تمام خون و خونبازیها و قتل و به دار کشیده شدنها، در دل آتشِ دیوارنوشتهها و آشوب سرِ نشریات بسته شده و روزنامه فروشیهای تخته شده، در پی یافتن بوی پیرهن یوسفم بودم…
یوسف گمگشته باز میگشت نزد محبوب خود… مگر نه؟…